سروگل

… با خوابی که دیده و سفری که انجام داده بود، دلبسته‌ی کودک می‌شد بدون اینکه متوجه باشد. باید با کسی مشورت نمی‌کرد. از این سکوت خفقان‌آور خسته بود. در همین افکار بود و انگار همه‌چیز دست‌به‌دست هم داده بودند تا راه‌حلی نشانش بدهند: که گوشی تلفنش زنگ خورد. با دیدن شماره‌ی منزل پدر، سروگل تعجب کرد. دکمه را زد و گوشی را کنار گوشش گذاشت.
صدای مادر سروگل پر تشویش و لرزان در گوشی پیچید و قلب او را مالش داد…